[ad_1]
کتاب The Feast of the Goat با عنوان اصلی La fiesta del chivo کتابی است از ماریو بارگاس یوسا کتابی است که نخستین بار در سال ۲۰۰۰ منتشر شد و یک سال بعد هم به زبان انگلیسی در اختیار خوانندگان همه دنیا قرار گرفت.
ترجمه خوب عبدالله کوثری توسط انتشارات علم منتشر شد و البته جاهد جهانشاهی هم ترجمه دیگری از کتاب دارد.
«هرکه با شمشیر زندگی کند، با شمشیر هم میمیرد.»
این را ما نمیگوییم، بلکه «اورانیا» زن چهل و نه ساله و شوربخت زمان «سوربز» به پدر پیر و مفلوکش-سناتور اگوستین کابرال، ملقب به «عقل کل»- میگوید. منتها بسیار دیر.
اولین نشانهٔ این ادعا، خود زندگانی تباه شده اورانیای نگونبخت، این زن تهی شده از شور زندگی، که بعد از سی و پنج سال، به زادگاهش، «دومینیکن»، بازگشته است تا دلیل جفاهای بسیار پدر را در حکومت دیکتاتور «بورخیو»، ملقب به «بز» دریابد.
یوسا نیز از همین نقطه آغاز میکند، و خواننده را با اورانیا، همراه میکند، تا شاهد اشتیاق غمبار او باشد. اما دیری نمیگذرد که سلسله رخدادهای بعدی رمان-که تا حد غیر معقولی میرود تا مسئله اورانیا را از یاد و خاطر ما ببرد- نشان میدهد که یوسا، عزم کرده که بسیار جامعتر از اینها عمل کند؛ و قصد آن دارد که پرده از روی بسیار ناهنجاریهای جامعهای که زیر یوغ حکومتی دیکتاتورانه است بردارد.
یوسا در این رمان به نحوی هنرمندانه، روزگار تیرهٔ مردمانی را تصویر میکند که از بدیهیترین حقوق اوّلیّه انسانیشان نیز محروماند. از اینرو، این حرف اورانیا، حرف بسیار سنجیده و خوش نشستهای در جان اثر است، که با اندکی جرح و تعدیل، میتوان آن را به کلّ رمان تعمیم داد. و بیگمان، مدّ نظر یوسا نیز، جز این نبوده است.
رمان «سوربز» را میتوان جزو معدود رمانهای سیاسی موفقّی دانست که پرداختی بسیار هنرمندانه و بی خل و خلاشه دارد. چرا که نویسنده، به خلاف دیگر نویسندگان و رمانهای سیاسی در دام اعمال نظرگاه سیاسی خشک خود، گرفتار نیامده، و توانسته است بیآنکه ردّ پایی از خود در رمان برجا گذارد و یا به طرفداری از باورهای متعصبّانهای دست بزند، طرحی در خورد اعتنا دراندازد. کاری که فقط از معدود نویسندگانی صاحب نام در حدّ یوسا ساخته است.
«…بالاخره توانستی سر دربیاوری که چطور میلیونها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خو کرده به توّحش به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده آزاد و حتّی کنجکاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند «تروخیو» را پرستش کنند. نه اینکه فقط از او بترسند. بلکه دوستش داشته باشند، همانطور که بچهها بالاخره دلبسته پدر و مادر مقتدر میشوند. به خودشان میباورانند که شلاق و کتک به صلاحشان است، محض خیرخواهی است.»
در دومینیکن و در آمریکای لاتین دهه ۴۰-۵۰، باورهایی اینچنین، خود به تنهایی گواه موقعیت و سطح نگرش مردمان رمان است.
هواداران تروخیو، آنانی را که صلاح تأدیب پدرانه را، به شرح فوق باور نکنند و یا بدان اعتراض داشته باشند، ابتدا با جملهای نغز چون آنان «که نه زیر آفتاب ما به دنیا آمدند و نه زیر مهتاب ما رنج بردهاند»، یکسر به کناری مینهند تا بعدها به نوعی، سر به نیستشان کنند.
تصّور میرود یوسا هنگام نگارش این اثر، مدام، گوشه چشمی به کتاب «شهریار» ماکیاول داشته است و حتّی میتوان رمان را به نوعی داستانی شده قسمتی از اندیشههای ماکیاول دانست.
ولی نعمت و پدر ملّت، بی برو برگرد، خود تروخیو است. دیکتاتوری که وفاداران سرسپرده و بیشماری دارد که «تروخیست» نامیده میشوند. تروخیستها همهجا هستند! بین دوستان و حتّی در بین-مثلا- دشمنان! این را دیگر تروخیستهای چکمهپوش هم میدانند.
یوسا در این رمان، روزگار مردمانی را به یش نما میآورد که در شرایطی جبری تا مغز استخوانشان تروخیست مینمایند و از هیچ کاری برای اثبات وفاداریشان به تروخیوی دیکتاتور ابا ندارند. حتی اگر بخواهند، میتوانند مانند سناتور اگوستین کابرال، دختر چهارده سالهشان-اورانیا-را دو دستی به دیکتاور تروخیو پیشکش کنند!
نام رمان نیز نامی کاملا ایمایی و دو وجهی است، «سور»، بهمعنای جشن است. و «بز» نیز لقب بورخیو، دیکتاتور دومینیکن، منتها از فحوای امر چنین برمیآید که این جشن، به واقع جشن نیمه شیطانی آدمهایی است که در مدار بسته جامعهای مورد ظلم قرار گرفته در حال احتضارند، بیآنکه کاری ازشان ساخته باشد.
از امتیازات در خور اعتنای دیگر رمان، میتوان به قصه پر افتوخیز و پر حادثه آن اشاره کرد.
«.. کشتن هرکس، نه. کم کردن شرّ جبّار، چرا. تا به حال اصطلاح جبارکشی به گوشت خورده؟ در موارد فوق العاده، کلیسا اجازه این کار را داده. این را قدیس توماس آکویناس نوشته.»
نویسنده برای ترور تروخیو به دست انقلابیون، به توجیهات معقولی از این دست نیز میپردازد، تا نشان دهد عوامل جهتدهنده و تعیینکننده در رمان از دل خودشان جوشیده و بیرون آمدهاند و نه اینکه او آنها را به رمان تحمیل کرده باشد.
این نوشتههای پیشین ما را از دست ندهید
رمان چهار محور اساسی دارد
اولینشان رافائل لئونیداس تروخیو مولینا رهبر و دیکتاتور کشور دومینیکن است. اجداد مادری او سرخپوست و اهل هاییتیاند. مادر تروخیو، او و خواهران و برادرانش را با فداکاری زیاد به سختی در حلبی آبادها بزرگ میکند. تروخیو در جوانی مباشر مزرعه نیشکر و نگهبان پاسگاه پلیس است. بعدها موفق میشود در دانشگاه پلیس ملی دومینیکن که تحت نظارت تفنگداران ایالت متحد امریکا است، بدون هیچ مشکلی قبول شود. گروهبانی امریکایی به نام سایمن گیتلمن مربی اوست. تروخیو به دلیل چابکی، شجاعت و جسارتی که در انجام تمرینها از خود نشان میدهد و همچنین از آن جهت که فردی منضبط است، همیشه مورد تشویق گیتلمن قرار میگیرد و بیشترین امتیازات را بدست میآورد. با درجه ستوانی از دانشگاه فارغالتحصیل میشود و با حمایت امریکا رییس جمهور کشور را خلع میکند و رهبری آن را به دست می گیرد
او همسر و دو فرزند دارد. همسرش زنی بیسواد است که آثار نویسندگان دیگر را به نام خود چاپ میکند و شب های شعر و ادب برگزار میکند. او به شدت مالدوست است تا آن حد که بدون اطلاع شوهرش در نیویورک و سوییس حساب بانکی باز میکند و خانهای هم در اسپانیا میخرد. پسران تروخیو افرادی خوشگذرانند که به جای آماده شدن برای اداره مملکت یا حداقل تحصیل، وقتشان را با زنها، مشروب قمار، موادمخدر و چوگان بازی میگذرانند. آنها از نظر تروخیو دلقک هستند نه مردانی واقعی و این، ما را یاد کارامازوف پیر میاندازد که همیشه فرزندانش را تحقیر میکرد. تروخیو به خاطر رفتار آنها همیشه باید تقاص پس بدهد؛ مثلا یک روزنامهنگار امریکایی مقالهای درباره ولخرجی رامفیس پسر بزرگ تروخیو در روزنامه چاپ میکند و آنها را معادل کمک نظامی سالانه امریکا به دومینیکن برآورد میکند و در نقد دولت امریکا مینویسد که به خاطر مبارزه با کمونیسم، امریکا کمکهای بیهودهای به کشورهای فقیر میکند. این مقاله سبب میشود که امریکا کمک نظامی خود را به دومینیکن قطع کند. برادران تروخیو نیز اهل پول جمع کردن و خوشگذرانی هستند و فقط به خاطر نسبت با او در کشور دارای مقامهای نظامی شدهاند، اما از اداره مملکت چیزی سرشان نمیشود. تروخیو به دلایل تمامی اعضای خانوادهاش را به صورت یک مصیبت نگاه میکند. اما از آن جا که تنها تقاضای مادرش از او مهربانی با اعضای خانواده و ترحم به آنهاست با توجه به همه دلخوریهایی که از آنها دارد در شرایط و موقعیتهای سخت و مختلفی که پیش میآید از آنها حمایت میکند، حتا اگر در آن موقعیتها حق با افراد خانواده او نباشد. این اطلاعات که به شکلی غیر خسته غیر خسته کننده در بخشهای مختلف رمان پخش شدهاند، آنچه را که باید از خطوط کلی شخصیتی یک دیکتاتور بدانیم، به ما عرضه میکند و گرچه گفتارها گاه طولانی میشود، در جریان آنها، هم شخصیت داستانی دیکتاتور شکل میگیرد و همشماری از اطرافیانش و هم کارهای خیرهسرانهای که زیر پوشش خدمت به پیشرفت مملکت یا سرکوب دشمنان جلوه داده میشوند، در دل متن مینشینند.
در این جا باید یک نکته را یادآور شوم: مارکز تمام هنرش را روی تکنیکهای ادبی متمرکز میکند تا قصه را به چشم و گوش خواننده برساند، فوئنتس ادبیات را وسیلهای قرار میدهد تا فلسفه، تاریخ و جهان اسطوره و افسانهها را در متن بگنجاند، حال آن که یوسا به نوعی بین این دو قرار میگیرد؛ هم به خود قصه اهمیت میدهد و هم به مضمون اساسا سیاسی- تاریخیاش.
سور بز هم از همین گرایش کلی تبعیت میکند. نویسنده برای روایت خود به انواع شیوهها و تکنیکها، از گزارش کارهای اداری روزانه گرفته تا متن روزنامهها و شایعات و رجعت به گذشته و ژانر پلیسی- جنایی استفاده میکند و گاهی به وضوح از خصلت محض روایی ادبیات جدی فاصله میگیرد.
باری، تروخیو در جهت توسعه اقتصادی کشورش هم تلاش میکند. مزارع دامپروری، کارخانه و مزارع کشاورزی زیادی تاسیس میکند که البته سهام بیشتر آنها متعلق به خانواده تروخیو، وزرا و فرماندهان عالی رتبه ارتش است. متن خیلی راحت و بدون گزافهگویی به ما می گوید که تروخیو به این دلیل سهام را به آنها واگذار میکند تا آنها به اندازه کافی پول برای خرج کردن داشته باشند و مجبور به دزدی از دولت نشوند؛ امری که تمام دیکتاتورها کم و بیش به آن عمل میکردند. او مثل هر دیکتاتوری به حدی از دزدی متنفر است که مجازات اعدام برای آن در نظر گرفته است. برای امتحان وفاداری بعضی افراد کشورش گاه املاک و کسب و کار تجاری آنها را با قیمتی نازل میخرد. اگر آن افراد به راحتی اموال و املاکشان را به او منتقل کنند، پس از چند بار آزمایش، امتیاز مهمی در تجارت نصیبشان می شود.
تروخیو مردی زنباره است و هر شب را با یک زن میگذراند. این عمل او برای نزدیکانش (محور دوم داستان) در مقابل خدمتی که به ملت کرده است، عیب محسوب نمیشود. او فقط به زنهای بیشوهر یا دختران نظر ندارد، بلکه هر زنی را که توجهش را جلب کرده باشد از آن خود میداند. تقریبا با تمام زنان و دختران وزرایش رابطه دارد و وزرا با وجود اطلاع از این امر هیچگاه اعتراضی نمیکنند، چون اعتراض نشان دهنده عدم وفاداری آنها به تروخیو است. یک دیکتاتور چنین چیزی را فساد نمیداند. حتا وقتی مست میشود در حضور همگان با کلماتی رکیک از آن زنها یاد میکند. در این مواقع پیش میآید که شوهر زنی که از او صحبت میشود در میان جمعیت باشد. پرداختن به زنها برای تروخیو اثبات کننده نیروی مردانگیاش است.
او به پول اهمیت زیادی نمیدهد. آنچه برایش مهم است، قدرت است برای حفظ قدرت دو راه پیش گرفته است. راه اول دادن پول به صورت هدیه، رشوه و پاداش به مردم و زیر دستانش است؛ بدون اینکه کاری کرده باشند و صرفا به این خاطر که او را دوست داشته باشند؛ و این از نظر او دزدی نیست.
راه دوم سرکوب سبعانه دشمنان است. با این تدابیر خود را مالک مطلق دومینیکن میداند و هیچگاه فکر فرار از مملکت و پناهندگی به یک کشور دیگر به ذهنش خطور نمیکند. اصولا باورش نمیشد که ممکن است روزی از حکومت ساقط شود؛ آن هم حکومت بر کشوری که آن را از بدوی بودن به جمهوری رسانده است. پس حق دارد تا آخرین قطره خون و آخرین نفس در کشور بماند.
دومین محور رمان افرادی هستند که فرمانبردار و مزدور دیکتاتورند و بسیاریشان در تحولهای فردیتیشان که از نمایی کرده است، به دشمن او تبدیل شدهاند.
قساوت تروخیو نسبت به مخالفان به طور عام و دشمنانش در میان خواص به وسیله فردی به نام جانی آبس اعمال میشود. آیس نمونه تمام و کمال یک مزدور امنیتی است. تناسب جالبی بین وجوه شخصیتی او و فرایند روایی داستان وجود دارد. در واقع، یوسا به مدد این شخصیت خصلت سرکوبگرانه روایت را زندهتر نشان میدهد. وظیفه او ابتدا نوشتن نامههایی دروغین از جانب خوانندگان ستون حرف مردم به روزنامهٔ ال کاربیه است. پس از آن تروخیو او را به رغم بیاستعدادی در امور نظامی، یک شبه به درجه سرهنگی مفتخر میکند و پس از چندی ریاست سازمان اطلاعات را به او میسپارد. تروخیو این کار را به علت خونسردی و قساوت بیش از حد آبس انجام میدهد. در مورد او شایع است که در بچگی چشم جوجهها را با سوزن در میآورده است و در جوانی اجساد مردگان را از قبر خارج میکرده و به دانشجویان میفروخته است.
تروخیو قوانین را هم به دست مرد دائم الخمری سپرده است به نام چیرینوس مقلب به قانوندان ملنگ که یکی از نویسندگان قانون اساسی است. او تبحر زیادی در قانونی جلوه دادن تمام تصمیمات دستگاه اجرایی و نظریات تروخیو دارد و به راحتی عقاید مخالفان را با اتکا به منطق خود، یاوه و مهمل جلوه می دهد و رد میکند.
تعداد زیادی از افراد جانی، چاقوکش و دزد تحت عنوان کالیهها زیر نظر آبس کار میکنند. آبس به کمک آنها مخالفان و دشمنان را می کشد، اما هیچگاه مسئولیت این قتلها متوجه دولت و او نمیشود؛ زیرا این قتلها صورت تصادف، سوختگی، غرق شدن و دعوا به خود میگیرند و بعدا با آوردن شواهد دروغین مثل احضار فاحشهها یا همجنسبازها و جنایتکاران، ثابت میشود که مقتول قصد تجاوز یا دزدی داشته است و آنها فقط از خود دفاع کردهاند. به این ترتیب مخالفان، هم جانشان را از دست میدهند و هم آبرویشان را.
محور سوم رمان مردم یا جمعیت غریقاند که به مفهوم واقعی کلمه سیاهی لشکر ستمکشی هستند که گاهی هم از انفعال دوری میجویند. آنها هم مثل وزرای دولت از آبس متنفرند. آبس و ترخیو این را میدانند، به همین علت تروخیو به آبس اعتماد کامل دارد و میداند تنها فردی است که قصد کشتن او را ندارد؛ زیرا با مرگ تروخیو او نیز به دست مردم کشته خواهد شد.
تروخیو در حالی که افراد خانوادهاش بیش از همه ارز از کشور خارج میکنند، این حق را از همه اتباع کشور سلب میکند. معتقد است که همه وفاداران و به اصطلاح تروخیستها در صورت احساس خطر باید تا آخرین قطره خون در کنار او و در مقابل مخالفان مقاومت کنند و در صورت شکست با او در دومینیکن بمیرند.
تروخیو حتا با کلیسای کاتولیک هم مشکل دارد؛ زیرا اسقف اعظم با صدور نامهای رژیم تروخیورا به نقض حقوق انسانی و از بین بردن آزادی و امنیت محکوم میکند. به رغم مخالفت تروخیو، آبس از آزار شایعه پراکنی دست بر نمیدارد و با پخش موسیقی آرامش کشیشها را به هم میزند و مانع از خوابیدنشان میشود. از طریق مطبوعات، رادیو و تلویزیون آنها را متهم به فساد اخلاقی، رابطه با راهبهها، همجنسبازی و تروریسم میکند تا آنجا که مقامات کلیسا از دست او شکایت میکنند.
رابطه محورهای اول و دوم در عین اینکه برای خواننده جذابیت دارد، در ماهیت ناپایدار است. ترخیو بسیاری از افراد نزدیکش را که برحسب اتفاق به او وفادار هم هستند، با دلایلی پوچ و واهی از خود میراند و گاهی هم فقط به خاطر تفنن چند نفرشان را مغضوب میکند. ژنرال خوان توماس دیاس یکی از این افراد است که با وجود تروخیوست بودن و وفاداری به رییس، مورد غضب او واقع میشود. حتی در یک مهمانی ناهار، جلو تمام سران کشور با تحقیر او را از کار بر کنار می کند. ژنرال بسیار ناراحت میشود و بعدها با حمایت آمریکاییها و گروهی از کسانی که از تروخیو متنفر هستند، نقشه قتل بز (تروخیو) را میکشد.
لایهٔ پنهان چهار محور رمان -اشاره کوتاهی از حکومتهای دیکتاتوری
اولین اندیشه و مهمترین نگرانی هر حکومتی-با هر شکل و محتوایی-بقای قدرت است زیرا به هر حال در پی آن است که با تکیه بر این قدرت بتواند، نظم دلخواه را به وجود آورد. منتها شکل و شدت اعمال این قدرت فرق میکند: حکومت توتالیتر حتا در زندگی خصوصی و مغز افراد هم دخالت میکند، حال آن که حکومت دموکراتیک با تاکید بر رفاه و ارتقای مشارکت مردم در انتخابات به اهدافش میرسد. در سور بز یوسا، حکومت به همهٔ شیوهها متوسل میشود: شکنجه، زندان، سرکوبهای مقطعی عمومی و شکنجهگری، زورگویی هر آدمی که به نوعی به این نمایندگی چسبیده است و استیصال مردم و مغضوب شدهها در برابر این قدرت نماییها.
تا زمانی که قدرت وجود دارد، یعنی که تا زمانی که قدرت وجود دارد، یعنی عاملی که من بتوانم دیگری را وادار به عملی کنم، و قدرت حکومتی جای خود را به مدیریت نداده است، خشونت وجود دارد و تمام حرف و حدیثها و قراردادها به سادگی شکنندهاند. به قول توماس هابز: «میثاقها بدون تکیه بر شمشیر، الفاظی بیش نیستند». اما خشونت از بالا هم مثل تمام پدیدهها نسبی است. دیکتاتوری چه در پاراگوئه و مکزیک باشد، چه در عراق و ترکیه، محصول عدم توجه حکومتگران به این نکته است که «ممکن است بعضی چیزها را ندانند و اینها را مردم بهتر بدانند». وقتی حکومت کنندگان از چنین خردی دور باشند، در نتیجه به جهل خود در امور مختلف معرفت ندارند و از تعامل، گفتوگو و دیالوگ اجتناب میکنند. پس، برای گرایش به خشونت آمادگی دارند. بنابراین، حکومت در مقابل طرح خواستههای کارمندان و دانشجویان و کارگران و سربازانی که برای حقوق صنفی خود و بیهیچ انگیزهٔ سیاسی به پا میخیزند، و به خشونت متوسل میشوند. عمر این خشونتها ابدی نیست، ملتها پایدار میمانند و این حکومت هستند که تغییر میکنند. اما تا زمانی که حیات دارند، حاضر نیستند بپذیرند که فساد و خشونت دو روی یک سکهاند، و حتی اگر ترس و جهل تودهها مانع عصیان آنها و سرنگونی حکومت نشود، سنتز فساد و خشونت، مستقل از ارادهٔ انسانها، این وظیفه را به عهده میگیرد.
منبع: تلخیص ترجمه نازنین نوذری از مقاله کـارلوس آلبـرتو مـونتانز (شماره ۳۰ مجله آزما) و مقاله فیروز زنوزی جلالی (شماره ۸۷ مجله ادبیات داستانی)
[ad_2]