[ad_1]
اخبار سینمایی را که مرور میکردم، ناگهان چشمم به این عنوان خورد که نوشته بود:
مجموعه فیلمهای مأموریت غیرممکن همچنان فیلم حادثهای مورد علاقه نسل ایکس یا Generation X است.
به اصطلاح نسل ایکس بارها برخورده بودم، منتها از کنار آن گذشته بودم و یک حدس ذهنی در مورد مفهوم آن داشتم.
بله! با عنوان آن نوشته موافقم. من نخستین فیلم از مجموعه فیلمهای مأموریت غیرممکن را روی نوار VHS دیده بودم با یک زیرنویس زردرنگ.
نسخهای که من دیدم البته نسخه تعدیلشده این فیلم بود. در آن زمان کلی از این فیلم خوشم آمده بود. تام کروز در آن زمان در اوج جوانی و پر از انرژی بود. هر چند که این روزها هم او دست از بازی کردن صحنههای دشواری فیلمهایش برنمیدارد و تهی از انرژی نشده است.
آن زمان نشریه سینمایی مورد علاقهام، در کنار مجله فیلم، هفتهنامه سینما بود که به سبک هفتهنامههای آن روزگار به صورت شبهروزنامهای و با قطع بزرگ منتشر میشد و صفحاتش به هم منگنه نمیشد.
آن سالها هنوز هم تهیه فیلمهای روز دشوار بود و فکر کنم هنوز هم خبری از اینترنت نبود.
به اصطلاح نسل ایکس برگردیم. ویکیپدیا نوشته که نخستین بار عکاس مشهور جنگ -رابرت کاپا – با مشاهده وضعیت جوانان بعد از جنگ جهانی دوم از اصطلاح نسل ایکس استفاده کرد.
بعد به مدت دو سه دهه، افراد متعددی از این اصطلاح برای اشاره به سرکشی جوانان یا وضعیت متفاوت آنها استفاده کردند. پس نسل ایکس تقریبا برخلاف اصطلاح دهه شصتی ما یک طیف زمانی گستردهتر را در بر میگیرد. برخی فاصله زمانی بین دهه ۱۹۶۰ تا اوایل ۱۹۸۰ را زمان تولد نسل ایکس تلقی کردهاند.
چه چیز این نسل ایکس را در قالب یک نسل متحد میکند؟
دو چیز: یکی حوادثی که از سر گذراندهاند و دیدگاه کلی آنها نسبت به این مجموعه حوادث و دیگری سرکشیها و نگاه متفاوت آنها نسبت به نسل سنتیتر قبلی.
معادل تقریبی این نسل را میتوانیم بچههای دهه شصتی بدانیم.
خیلیها وقتی از این اصطلاح استفاده میکنند بیشتر منظور نظرشان نسلی است که دقیقا در این بازه زمانی دهه شصت شمسی در ایران متولد شدهاند. اما نمیدانم چرا خود من یا برخی دیگر از این اصطلاح استفاده میکنیم به جای این بازه زمانی، محدوده زمانی مثلا بین سالهای ۱۳۵۵ تا مثلا ۱۳۶۵ را مد نظر قرار میدهیم.
شاید تجاربی که این نسل از سر گذارندهاند و نوع تعامل آنها با هم و جامعه شبیه هم باشد. اینها نسلی هستند که سالهای بعد انقلاب و جنگ را در دوران خردسالی تجربه کردهاند.
علیرغم این هجوم تنش، هر وقت پای صحبت آنها بنشینید خاطرات تلخ و شیرین را در هم برایتان روایت میکنند. آنها از «هیچ»، شادی و سرگرمی برای خود میآفریدند و بیشتر نسلی شکیبا و صبور بودند.
مظلومیت دوران کودکی آنها در دوران جوانی و دانشگاه مصادف شد با سالهای پربحران سیاسی و شورمندیهای بیحاصل و بعد تقلای گسترده برای کار و تثبیت خانواده.
آنها البته به ایدهآلگرایی نسل قبلی خود را نداشتند، در پی برافکندن و تغییرات رادیکال هرگز برنیامدند، هرگز فرصت و مجالی برای حضور در دانشگاههایی که بتوانند محل تضارب واقعی آرا باشند، پیدا نکردند. آنها عموما صلحطلب بودند. آنها اگر پیرو ایدئولوژی خاصی هم بودند، ایدئولوژی را برای انسان و نه انسان را در خدمت اثبات برتری ایدئولوژی تلفی میکردند.
دهه شصتیها این روزها در میانسالی باز هم نگران هستند. حالا خیلی از آنها در ایران نیستند. آنهایی که هم هستند هر یک سرنوشت متفاوتی پیدا کردهاند، اما سالها تقریبا یکسان دوران کودکی و نوجوانی رهایشان نمیکند و هنوز تحت تأثیر آن سالها هستند.
این نوشتههای پیشین ما را از دست ندهید
آنها به نسلهای جدیدتر مینگرند. آنها که اینترنت از روز اول به عنوان یک واقعیت پیشفرض در اختیارشان بود. آنهایی که تصوری از نوستالژیکترین فیلمها و سریالهای محبوب آنها و یا ترانههایشان ندارند. آنهایی که نمیدانند تخته سیاه و گچ، خوشنویسی روی کاغذ کاهی، پر کردن قلک برای جبهههای جنگ، حال المسائلهای بدخط، نداشتن محتواهای سرگرمیآور در تابستانهای داغ بیانتها چیست.
آنها به نسلهای جدید مینگرند و از اینکه میبینند مثل آنها اینقدر اهل تفکرهای بیپایان رنجآور نیستند، به حال آنها غطبه میخورند و از سوی دیگر بابت سطحی شدن عشقها و پولکی شدن همه احوالات تاسف میخورند.
بگذریم روزنامهدیوارینویس دهه شصت و عضو گروه سرود دوران دبستان و وبلاگنویس فعلی را اگر به حال خود رها کنید تا فردا برایتان خاطره تعریف میکند…
[ad_2]