[ad_1]
همان طور که برخی از فیلمها ذاتا با خط فکری و سلیقه ما سازگار هستند و همه آن مؤلفههای دوستداشتنی مورد نظرمان را دارند، برخی فیلمها هم در هماهنگی با شرایط مزاجی و حال و هوای روزمان قرار میگیرند.
آدم است دیگر و هر روز نوع خاصی فیلم طلب میکند: تریلر، معمایی، علمی-تخیلی، تاریخی، رمانتیک و …
امروز که به خاطر بیماری انفلوآنزا در منزل استراحت میکردم، در اینستاگرام میگشتم که دیدم مترجم کتابی مردی به نام اوه A Man Called Ove که این روزها در ایران خیلی پرفروش شده، کتاب و فیلم را دارد توصیه میکند.
در سال ۲۰۱۲ فردریک بکمن سوئدی کتاب پرفروش مردی به نام اوه را نوشت. که بسیار فراتر از انتظار، ترقی کرد و با شمارگان بالا به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شد.
در ایران هم دستکم دو ترجمه فارسی از آن وجود دارد، یکی توسط فرناز تیمورازف ترجمه شده و توسط نشر نون وارد بازار کتاب شده است و ترجمه دیگر کار انتشارات تندیس و محمدعباس آبادی است.
در فرصتی که تا اسکار وجود دارد، با خودم قرار گذاشتهام که کلیه فیلمهای نامزد جایزه را ببینم. ویدئوی کوتاه اینستاگرامی فرناز تیمورازف انگیزهای شد تا شروع کنم به دیدن فیلم.
باید بگویم که شما با یک فیلم دوستداشتنی و سرراست که کاملا با سبک زندگی شرقی ما سازگار است و مناسب مشاهده عمومی خانوادگی است، روبرو هستید.
بر این باورم که وقتی شما از ژرفای قلب خودتان بدون استفاده مصنوعی از صنایع ادبی و تکنیکهای مصنوعی بنویسید، بیشتر اوقات نتیجه کارتان خیلی قابل تأمل میشود.
کتاب و فیلم مردی به نام اوه هم چنین شرایطی را دارند. البته متذکر میشوم که من هنوز فرصت خواندن کتاب را پیدا نکردهام، اما مثل همیشه میتوان حدس زد که در متنهای کتابهای همیشه ظرایف و نکاتی وجود دارند که قابل تبدیل و گنجانده شدن در یک فیلم دو ساعته نیستند.
باید اعتراف کنم که فیلم مردی به نام اوه، با همه سادگی و شیرینیاش، از جهاتی میتواند فیلم فروشنده فرهادی را با چالش مواجه کند. کسی چه میداند شاید هیئت داوران هم از یک فیلم دوستداشتنی و صمیمی بیشتر از فیلمی از یک کشور خاورمیانهای با پیچیدگیهاص خاص خودش، خوششان بیاید.
فیلم زندگی پیرمرد تا حدی چاق را به تصویر میکشد که در دنیای ماشینی و روباتیکشده، دیگر نیازی به او در یک کارخانه نیست. او که به تازگی همسر خود را به خاطر سرطان از دست داده، دیگر باید بیشتر وقت را در خانه صرف کند.
این پیرمرد، پوستهای مقرراتی دارد و در بیشتر اوقات سعی میکند مهربانی و رقیقالقلب بودن خود را در پشت منش مقرراتی و دیسیپلین شدید خود پنهان میکند.
کاری که البته خیلی راحت با اضافه شدن یک زوج ایرانی- سوئدی، دیگر نمیتواند به آن ادامه بدهد و وقتی سررشته تظاهر به «سنگی» بودن از دست این پیرمرد، خارج میشود، دیگر در طول فیلم شاهد مهربانیهای او هستیم.
در ورای داستان ظاهری سرخوشانه و گاه ملودارم فیلم، فیلم گوشزد و هشداری است به ما:
اینکه ما چطور گاهی شتابزده و نسنجیده از روی ظاهر افراد در موردشان قضاوت میکنیم و نمیخواهیم به گوهر وجود آنها دست پیدا کنیم. بعد از دیدن فیلم شاید این حال و هوا به شما دست بدهد که قدری پوسته و ظاهر تصنعی آدمهای مقرراتی و خشک و عصا قورت داده یا درونگرایی را که سالهاست، متهم به بیمهری میشوند، بشکنید و با آنها وارد تعامل مثبت شوید.
به عبارتی اگر من بخواهم فیلم مردی به نام اوه را خلاصه کنم باید بگویم، فیلم در ستایش گفتگو و مهربانیهای کوچک ساخته شده است.
رولف لاسگارد که نقش پیرمرد را در این فیلم بازی میکند، بازی در خور احترامی از خود ارائه کرده است. ضمن اینکه خانم بهار پارس، هنرپیسه سوئدی ایرانیتبار هم نقش فرعی فیلم را بسیار باورپذیر و راحت بازی کرده است.
برای کسانی که با دیدن جلوههایی از ایران، در هر چیزی خشنود میشوند باید بگویم در فیلم دیالوگهای کوتاه به زبان فارسی وجود دارد که گرچه کلیدی نیستند اما شنیدن آنها برای خودش لطف خاصی دارد.
پس به صورت خلاصه اگر میخواهید یک فیلم با داستان سرراست، سرخوشانه با معیارهای شرقی خودمانی ببینید، در این غوغای فیلمهای تازه پیچیده، فیلم مردی به نام اوه، انتخاب کاملا مطمئنی است.
باید منتظر بمانیم تا ببینیم که آیا هانس هولم -کارگردان فیلم- میتواند در اسکار موفقتر از فرهادی باشد یا اسکار بهترین فلیم خارجی نصیب یک فیلم ثالث خواهد شد.
[ad_2]