[ad_1]
چند کلمه که با او صحبت کردم، دیدم دایره واژگانی خوبی هم دارد اما این دایره واژگانی بیشتر متعلق به بزرگترها بود! درباره بازی و تفریح با او صحبت کردم. اگرچه عادت دادن کودک به مطالعه، اتفاق بسیار خوبی است اما انگار این کودک همه چیز را در مطالعه میدید.
بچههای هم سن او به راحتی میتوانند با اسکوتر، دوچرخه -و اگر یاد گرفته باشند- با اسکیت بازی کنند. علاوه براینکه اینقدر ساکت و آرام جایی نمینشینند! از بچه حواسم پرت حرفهای پدر و مادرش شد. شنیدم مادرش میگوید:« او را طوری تربیت کردهایم که آرام بنشیند.
برخلاف بسیاری از بچهها که بیشفعال و دائما درحال بازی هستند، فرزند ما یاد گرفته که بنشیند.» صحبتهای مادر ادامه داشت و من کلمههای «بنشیند»، «آرام باشد»، «خیلی حرف نزند» و شبیه به آن را دائما از زبان مادرش میشنیدم.
نخواستم وارد بحث شوم و بگویم، هربچه آرامی، الزاما سالم نیست. نخواستم بگویم هر بچهای که بازی و شیطنت میکند، الزاما بیتربیت و بیشفعال نیست و هر بچهای که همه چیز را در خواندن کتاب و سر فرو بردن در بازیهای انفرادی خلاصه کند، بچه موفقی نخواهد بود. بهنظرم مشکل اصلی والدین این کودک این بود که خودشان « شاد زندگی کردن» و «شاد بودن» را بلد نبودند و به همان شکل عبوس و خسته، فرزندشان را تربیت کرده بودند. رفتار و گفتار والدین و آن بچه، شد بهانه برای بررسی اینکه چطور باید والدین کودکان را شاد تربیت کنند و اصلا اینکه شادی برای بچه چقدر ضروری است.
شادی مهم است چون…
« خنده بر هر درد بیدرمان دواست» این ضربالمثل را بارها شنیدهاید و حتما خودتان هم امتحان کردهاید که وقتی شاد هستید، انگار دنیا رنگ دیگری دارد. بنابراین ساختار ذهنی ما با شادی بیش از غم سازگار است. شادی چه اثری روی جسم و روان کودکان دارد؟
شادی و قلب
شادی یکی از راهکارهای حفظ سلامت قلب کودکان است. چرا؟ کودکی که شاد است، قلب سالمتری دارد. دلیل علمی این اتفاق، تنظیم ضربان قلب و جلوگیری از ایجاد حمله قلبی ناشی از عصبانیت و از سوی دیگر کنترل میزان فشار خون است. در افراد شاد، میزان ضربان قلب در هر دقیقه، شش تپش کمتر از دیگران است. بنابراین قلب این افراد تحت فشار نیست و به آرامی فعالیت میکند. این واقعیت را هم اضافه کنیم که قلب با هر ضربه عاطفی- احساسی واقعا میشکند. این شکستن به شکل آسیب به مویرگهای ظریف قلب اتفاق میافتد که در نهایت باعث آسیب جدی به قلب میشود.
شادی و ایمنی
فرزندتان از نظر تغذیهای مشکلی ندارد اما بیش از همکلاسیهایش سرما میخورد. بدن او به قدری ضعیف شده که چند بار هم دچار مشکلات گوارشی یا عفونی شده است. چرا؟ فرزندتان دچار مشکل روحی است که با شما در میان نمیگذارد. این مشکل باعث شده او شاد نباشد. در افرادی که دچار غم مزمن یا مقطعی هستند، سامانه ایمنی بهشدت ضعیف عمل میکند. «شاد بودن» به شکل کاملا سینوسی روی عملکرد سامانه ایمنی تأثیر میگذارد.
شادی و آرامش
استرس و اضطراب نهتنها عوارض جسمانی را بهدنبال دارد؛ بلکه باعث اختلال در عملکرد مغز و ترشح هورمونها میشود. استرس و اضطراب که نقطه مقابل شادی و آرامش است، به راحتی میتواند کودک بسیار باهوشی را به کودکی حواس پرت و ناموفق تبدیل کند. استرس یکی از عوامل بازدارنده فعالیت هوش در کودکان است. هرچه کودک شادتر باشد، استرس از او دورتر است.
شادی و دردها
«هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است!» اما این نظر شماست! فرزندتان با علائمی مانند دل درد، دلپیچه، سردرد، بیحوصلگی و حتی تب از خواب بیدار میشود. این مشکلات جسمی بهراحتی میتوانند علائم عدم شادی کودک و غم از چیزی باشند که با شما در میان نگذاشته است.
شادی و خلاقیت
چطور فرزندمان را شاد تربیت کنیم؟
بعضی از کودکان – که البته در بزرگسالی هم این صفت را همراهشان خواهند داشت- نمیتوانند شاد باشند. انگار از شادی هراس دارند. این کودکان در بزرگسالی دچار مشکلی به نام «ترس از شاد بودن» میشوند. بنابراین برای اینکه فرزندان شادی داشته باشید، باید به آنها یاد بدهید که چطور از زندگی لذت برده و شاد باشند.
با او حرف بزنید
اصلا فکر نکنید بچهها ذهنشان کاملا خالی است و دغدغهای ندارند. کودکان ممکن است دغدغه سرماخوردگی عروسکشان، ترس از ترکیدن بادکنک، خراب شدن کفش جدید تا نگرانی از مرگ مادر بزرگ را با خود یدک بکشند اما چیزی نگویند. بنابراین در طول روز، حتما سعی کنید با آنها وارد صحبت شوید. به حرفهایشان گوش بدهید و آنها را از دغدغههای بزرگ و کوچکشان رها کنید.
با هم بخوانید و بازی کنید
فرزند شما باید چند ساعتی را با پدر و مادر یا خواهر و برادرش شاد باشد. بنابراین حتما ساعتهایی از صبح یا بعدازظهر را به بازی کردن با کودک اختصاص بدهید. برای او کتاب بخوانید. با او کارتون ببینید. با او ذرت و پفک بخورید. حضور و همراهی شما، امنیت خاطر کودک و در نتیجه شادی او را همراه خواهد داشت.
متعلق به او باشید
احساس «تعلق خاطر به کسی یا چیزی» باعث شادی میشود. به همین دلیل افرادی که احساس میکنند دوست داشتنی نیستند، از جمع دور مانده و دچار افسردگی میشوند. فرزند شما باید با تمام وجود حس کند که شما به او تعلق دارید و او به شما. بنابراین هیچ وقت، در هیچ شرایطی از دسترس او دور نشوید. این به این معنی نیست که دائما همراه او باشید؛ بلکه به این معنی است که به او اطمینان بدهید درصورتی که به شما نیاز داشته باشد، شما حاضر خواهید بود. بخش دیگری، با محبت کردن به او، در آغوش گرفتن، گفتن کلمهها و جملههایی مانند «دوستت دارم»، « تو دختر یا پسر خوب من هستی»، « من همیشه کنار تو هستم» و… محقق میشود.
این جملهها ممنوع است
به هیچوجه در هیچ شرایطی از جملههایی که شخصیت کودک را نشانه میرود، استفاده نکنید. برای مثال اگر کار بدی کرد، برای تربیت او ازجمله « تو دختر یا پسر خوبی نیستی»، «دیگر تو را دوست ندارم»، «به پدرت خواهم گفت» و… استفاده نکنید. بزرگترین تأثیر این جملهها، احساس تنها شدن، دوست داشته نشدن، خوب نبودن، فاصله گرفتن و از پدر و مادر را برای او به همراه دارد. این احساسهای منفی مسلما بهتدریج کودک را به بچههای عبوس تبدیل خواهد کرد.
در شکستها همراهش باشید
فرزند شما همیشه به حمایتتان نیاز دارد. این نیاز در سن کم، کاملا محسوس است. وقتی فرزندتان شکستی را تجربه میکند هم باید از آن درس بگیرد و هم اینکه شکست نباید شادی او را از بین ببرد و زندگیاش را دچار مشکل کند. به این شکل همراه او باشید:
درباره آن صحبت کنید. حین صحبت کردن او، اصلا داوری نکنید. بگذارید درباره مساله هرچه در ذهن دارد، بگوید.
اگر از شما راهنمایی خواست، بگویید. البته در سن کم این مساله ضروری است اما در دوره نوجوانی و جوانی، بهتر است صبر کنید تا از شما بخواهد تا درمقابلتان نایستد.
طرف او بایستید اما منصف باشید. اگر حتی میبینید حق با طرف مقابل است، ابتدا کنار فرزندتان بایستید و بعد بهتدریج مواردی را که اشتباه کرده، به او گوشزد کنید.
بگذارید احساسش را بروز دهد.
هیچ وقت شکست را یادآوری نکنید.
به علایق او توجه کنید
از احساس خودتان شروع کنید. فکر کنید که کسی به علایق شما توجه نشان بدهد. برای رسیدن شما به هدفهایتان که از علاقه شماست، به شما کمک کند. چقدر شاد خواهید شد؟ این درباره کودکان هم صادق است. بنابراین حتما به علایق او دقت کنید و به جای اینکه خواستههایتان را به او تحمیل کنید، برای شناختن خواستههای کودکتان وقت بگذارید. شادی او زمانی تکمیل میشود که بتواند آنچه را دوست دارد – در راستای موفقیت او- انجام دهد.
لیلا بهنام/ روانشناس
میخندیم،
اما ناگهان ته دلمان خالی میشود که نکند این خوشی گذرا باشد. دورهمی
دوستانهمان عالی است و از بودن در کنار دوستان لذت میبریم، اما ناگهان ته
دلمان خالی میشود که مبادا کسی از این جمع، همین فردا دیگر نباشد.
میخندیم وشادیم از اینکه با موفقیت فارغالتحصیل شدهایم، اما در اوج
خوشحالی، حالمان بد است؛ انگار حادثهای پشت در ایستاده که این شادی را
به هم بزند و… در همه این موارد از شاد بودن میترسیم. بهنظر شما ریشه
این ترس روانی کجاست؟ از سه منظر این ترس را بررسی و در پایان به راهکارهای
آن نیز اشاره میکنیم.
نگاه اول، قصه زندگی
کودک از بدو تولد، تا سن
۷-۶ سالگی، شروع به نوشتن نمایشنامه یا قصه زندگیاش میکند. او از بدو
تولد با اتفاقات و موقعیتهای هیجانی- عاطفی درگیر میشود و در این درگیری
دنیای بیرون را با هیجانها و عواطف خودش سنجیده و قصه زندگیاش را
مینویسد. به همین دلیل هر کودکی، نمایشنامه یا قصه زندگی خودش را دارد. در
واقع مجموعه ویژگیهای سرشتی، نوع واکنش کودک به مسائل، محتویات ذهنی او،
برخورد والدین و اطرافیان و… ابزار اصلی داستاننویسی کودک هستند. «اریک
بِرن»، عقیده داشت که نمایشنامه زندگی با هر موضوعی که نوشته شده باشد، در
مسیر اجرایی شدن در طول زندگی، از شش الگو پیروی میکند. در بحث ما، یکی از
این الگوها یعنی «پیشنویس بعد از» مطرح است.
پیش نویسِ بعد از یعنی چه؟
با
یک مثال شروع کنیم. این ضربالمثل را همه شنیدهایم که:« بعدِ هر خنده،
گریه است». این ضربالمثل که بیانگر تداوم یک اتفاق بد، بعد از یک اتفاق
خوب است، از یک اسطوره یونانی آمده است. ماجرای فردی است که شمشیری را با
موی یال اسب در اتاقش آویزان کرده بود. هر بار که شادی را تجربه میکرد،
چشماش به شمشیر میافتاد و میترسید که همین حالا شمشیر بیفتد و او از
دنیا برود. این داستان، مثال افرادی است که وقتی شاد هستند، یاد مشکلات
بعدیشان میافتند.
آنها تجربه شادی را دارند، اما ناگهان یاد
نگرانیهایشان میافتند. برای مثال در مهمانی خوش میگذرانند اما ناگهان
یادشان میافتد که بیدار ماندن تا دیر وقت باعث سردرد فردا صبح خواهد شد یا
افرادی را میشناسیم که نزدیک مراسم عروسیشان، که باید شاد باشند، ناگهان
یاد مسئولیتهای بعد از ازدواج افتاده و عصبی و غمگین میشوند. در این
مثالها با افرادی مواجه هستیم که در ذهنشان، این مساله ثبت شده که «
نمیتوانند از شادی لذت ببرند» این افراد تجربه شادی را با یک «اضطراب» پس
میزنند. بنابراین هیچگاه شادی را با مفهوم خاص و کامل آن درک نمیکنند.
نگاه دوم، لایههای حسی
بعضی
افراد، بدون اینکه بدانند، لایههای حسی در روانشان تشکیل شده یا
حسهایی را بهعنوان حس تخریبی که غیرمتناسب با واقعیت است، تجربه
میکنند. این اتفاق، چه پیامدی دارد؟ حالت طبیعی این است که همه حواس
پنجگانه، براساس واقعیتهایی که وجود دارد، تجربه شوند اما گاهی افراد حسی
دارند که منطبق با واقعیت بیرونی نیست. برای مثال این افراد به جای شادی،
غم، اضطراب یا ترس را تجربه میکنند. این شیوه درک احساس، ناشی از حسی به
نام حس تخریبی در آنهاست که با واقعیت متناسب نبوده و کمکی به حل مسائل
نمیکند. در واقع در این افراد انگار تجربه بعضی حسها، مجاز نیست.
از کجا میآیند؟
یکی
از دلایل ایجاد حس تخریبی در افراد، شیوه واکنش والدین به تجربه حسهای
کودک در سالهای اولیه رشد است. برای مثال، بچهای که مکررا با سرکوب
والدین هنگام شادی روبهرو شده، نسبت به حس شادی، دچار حسی تخریبی خواهد
شد. بنابراین کودک تصور میکند، حسی که تجربه میکند، اشتباه است و شادی،
حس یا تجربهای منفی است. پس از این اتفاق، حس شادی را با ترس معنی میکند.
درحالیکه این حس درست نبوده و واقعیت ندارد. بنابراین والدین نباید از
جملههایی مانند «دختر که بلند نمیخندد»، « پسر که اینقدر جلفبازی
درنمیآورد» استفاده کنند. این جملهها و نظایر آن، حس تخریبی در کودک
ایجاد کرده و تا پایان عمر این حس، همراه آنها خواهد بود.
نگاه سوم، غم، توجه میآورد
ما
از موقعیتهایی میترسیم که نسبت به آن آگاهی نداشته و احساس امنیت
نمیکنیم. فضا یا حسهای ناآشنا، امنیت ما را به خطر میاندازند. گاهی برای
روان یک نفر، شادی، حسی ناامن شمرده میشود. این مساله به دلایل مختلف
اتفاق میافتد؛ برای مثال ممکن است سالهای رشد شخصیتی یک فرد، سالهای
غمآلودی بوده یا شادی و شاد بودن در فضای خانه آنها مفهوم نداشته یا
شادی را به دلایل متعدد به درستی تجربه نکرده است. از سوی دیگر ممکن است
کودکی، طی سالهای اصلی رشدش، متوجه شده که وقتی غمگین بوده، بیشتر نوازش
شده است.
بنابراین حس غم را جایگزین شادی میکند تا توجه بیشتری دریافت
کند. به این مثال دقت کنید! کودکی را تصور کنید که از والدین، توجه لازم را
دریافت نمیکند اما وقتی یک روز گوشه حیاط مدرسه تنها ایستاده، مورد توجه
معلم یا یکی از اولیای مدرسه قرار میگیرد، در او چه حسی دیده شده است؟ حس
غم! بنابراین غم را جایگزین شادی میکند؛ چون یاد میگیرد در فضای افسرده،
غم و اندوه، نوازش بیشتری دریافت کند. به این ترتیب « الگوی زیستن» او
بهصورت ناهشیار، تغییر میکند. این افراد حتی اگر با کمک درمانگر از حس
نادرستشان فاصله بگیرند، پس زده و مضطرب میشوند.
[ad_2]